تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…
بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم..............
بقیه داستان ادامه مطلب
سایت تفریحی دو سیب لایک...
ما را در سایت سایت تفریحی دو سیب لایک دنبال می کنید
برچسب : فاطمه,داستان کوتاه,داستان,زیبا,شهربازی,شهر,بازی,تفریحی,دوسیب,لواشک, نویسنده : admin 2siblike بازدید : 459 تاريخ : پنجشنبه 23 مرداد 1393 ساعت: 13:48